انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا
انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا

قلب نا ارام

یــــــــــــــــــــا رب 

 

قلبم بیش از اندازه نا آرام و بهانه گیر شده درد عجیبی احساس می کنم ...اصلا احساس عجیبی دارم 

 

نمی دونم با کی حرف بزنم که کمی راحت بشه اصلا صحبت کردن هم ارومم نمی کنه 

 

دارم کلافه می شم ......... 

 

 

 

خداوندا قلب نا رام خود را به تو می سپارم ان را به تعمیرگاه تو می اورم بار الها ,طوری تعمیرش کنه 

 

کنه که دیگه هیچ کسی را دوست نداشته باشه دریچه های مهر و محبتش را قفل کن تا هیچ کلید سازی قادر نباشد  

 

برای درهای بسته اش کلیدی بسازد ...رب من زخم های که بروی ان است با دست های مهربانت نوازش کن خداوندا  

 

در گوش های قلبم پنبه ای بگذار که از شنیدن هر صدای محروم شود و هیچ کلمه محبت امیزی را نشنود .... 

 

با الها انقدر جایش را در سینه تنگ کنه که قادر نباشد کسی را جا دهد ... انقدر او را سرزنش کن تا مانند دیدگان من  

 

خون بگرید ....خدا جانم بگو به قلبم که من از داشتنش در عذابم ... و از درد های که گاه و بی گاه می کشد .... 

 

خدایا قلبم را به تو می سپارم تو که افریننده آن هستی بار الها مرا دریاب که امروز ناتوان تر از تمام روزهای عمرم هستم 

 

یا رب یاریم ده که متحاج به محبتت بار پروردگار مرا در زیر سایه چتر مهربانت راه ده که به جز مهر تو دیگر پناهی نمی یابم  

 

 

 

خنده دار است بخند . . .

به چه می خندی تو ؟ 


به چه می خندی تو ؟  

به دل ساده ی من می خندی که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست ؟ 


 یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد ؟ به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد ؟ 

 

 به چه می خندی تو ؟ یا به پیروزی خویش؟ به شکست دل من؟ به چه چیز؟ به مفهوم غم انگیز جدایی؟ 

 

  

                                                                                                              

دیگر نمیتوانم متن های طولانی را

 
                              تا آخرش بخوانم
 
                              تقصیر خودت بود
 
                                     آمدی
 
                                   رفتی  ...
 
                              به هر چه کوتاه
  
                                عادتم دادی  ...
   

شکــــــــــــــستم............

امروز از خودم نفرت دارم احساسم و غرورم را  و مهمتر از همه خودم را پیش دیگری خورد کردم  

 

پیش دیگری، برای خودم هیچ ارزش قائل نشدم دیگری که از خورد شدن من لذت برد .. دیگری که به 

 

 احساسم خندید .... دیگری که از التماس من بی نهایت خوشحال بود ....

 

دیگری که احساس من براش هیچ معنا نداشت دیگری که صحبت من را فقط برای چند روزی می خواست 

 

واقعا امروز تحقیر شدم به اندازه ای که دلم برای خودم امروز بی نهایت سوخت .... اشکم ریخت جلوی  

 

همه و همه باورت میشه  اما کسی اهمیت نداد حتی هیچ کسی سوال نکرد چرا صورتت خیس شده  

 

یا که چرا چشمات سرخ شده....... باورم نمی شه تا این اندازه تنها باشم و باورم نمی شه برای  

 

بدست اوردن محبت دیگری تا این اندازه خودم را از دست داده باشم .... امروز من وجودم .. احساسم .. 

 

غرورم ... و خودم را دفن کردم.........................فقط به خاطر دیگری  

 

امروز باید از خودم سوال کنم کجاست ان دیگری ان دیگری که تو خودت را بخاطرش باختی  

 

 کجاست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من تنها خودم را داشتم و بس اما اینقدر وجودم را از دست داده ام  

 

که دیگر خودم را هم ندارم .... وجودم نیمه است چون نیمه را به خاطر دیگری از دست دادم  

 

دیگری که هیچ ارزشی برایش نداشتم حتی انقدر بی ارزش بودم که نمی دانست شاید با گفتن حرف  

 

اخرش دل شکسته ام خاکستر شود هیچ ارزش برایش نداشت برای نابودی من از هر چیز استفاده کرد  

 

و اخر موفق شد ....پیروز باشی دیگری امروز مرا شکستی ان هم به معنای واقعی اش 

  

 

 

 

ناراحتم

این روزها خیلی ناراحتم خیلی بی حوصله هستم .. حوصله هیچ کاری ندارم .. 

 

کاش کاری می شد کمی روحیم تغییر می کرد نمی دونم چی کار کنم  

 

فکر می کنم دارم به خودم خیلی ظلم می کنم شاید.... شاید هم اطرافیان کمی شریک باشند 

 

شاید کمی هم نه خیلی ..... به هر حال اصلا حوصله ندارم اصلا ....... 

 

کاش من هم می تونستم مثل او بیخال باشم

کاش خبر از این دل تنگم داشتی / کاش خبر از غصه و آهم داشتی  

این دل شده مبتلا به تو ای دوست / کاش مرهمی برای دردش داشتی . . .  

 

 

 

جنجالی که خودم دارم با خودم هر لحظه هر ثانیه هر دقیقه ساعتی نیست که با خودم حرف نزنم ... 

 

سوال و جواب نکنم شاید بگید دیونه شدم اره خودم هم دارم شک می کنم به خودم  

 

اخه نمی دونید چه دردی است مبتلا شدن و عادت کردن به دیگری ، دیگری که هیچ اهمیتی براش  

 

نداری دیگری که اصلا نمی گه تو این دینا وجود داری یا نه ......... کمی می خوام تغییر کنم  

 

اگر بشه مثل اون بیخال دوست داشتن بشم  بیخیال این بشم که شاید در این دینایی به این بزرگی  

 

در گوشه ای از این زمین کسی به من فکر می کنه اصلا به من چه اون داره فکر می کنه  

 

من که نگفتم به من فکر کنه............ 

 

  

 

وقتی کسی تو رو دوست نداره-----تو چرا دوستش داری ... 

 

وقتی کسی از تو دوری می کنه ----تو چرا دوری نکنی.... 

 

وقتی برای کسی تو اهمیت ندار -----تو چرا بهش اهمیت می دی ...

 

وقتی احساست برا ی اون مهم نیست ----- باز تو چرا به احساس اون فکر می کنی ..

 

وقتی اون نمی خواد با تو باشه--- تو چرا اصرار به موندن داری ..... 

 

وقتی اون نمی خواد تو رو ببینه ----تو چرا امید به دیدن داری... 

 

وقتی میگه تموم یعنی تموم---تو چی رو می خواهی دوباره شروع کنی... 

 

و در اخر ....

 

وقتی می گه حرف نزن ---- یعنی خفه شو تو هیج اهمیتی نداری ---یعنی برای همیشه خفه شو  

 

نه تنها صدات بکله احساسات خود را برای همیشه خفه کن دوست داشتن برای او معنا نداره  

 

یعنی دیگه دوست نداشته باش 

 

hamtaraneh.com 

 

 

 

 

پس چــــــــــــــــــــرا من خفه نمی شم چرا هنوز دوستش دارم ؟؟؟؟؟

تو کیستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

تو کیستی؟
 
هان؟

یادم آمد...

...

تو همانی که روزی با پاهایت آمدی


و نماندی و رفتی!!!
و من
...
من همانم

که روزی با دلم آمدم و ماندم و ماندم
hamtaraneh.com 
 
 
hamtaraneh.com 
کاش می شد از لحظه لحظه دقایق زندگی عکس گرفت که اگر ورزی ادمی مثل تو زیرش زد سند داشته باشیم  
  
باز هم دیشب خوابم نبرد و فکر و خیال داشت دیونم می کرد با اینکه بی نهایت اعصبانی بودم کمی با دوست جونم حرف زدیم   
البته با پیامک گفت و گفت اخرش بی نتیجه بود فکر کنم اون خوابش برد من هم دیگه پیامک ندادم ........  
یک پیامک به مبایلم دارم رفتم چند بار خواندم تا نه دیگه زنگی بزنم و نه دیگه پیامی بدم هر وقت دلم هواشو  
 
می کنه می روم و این پیام را می خونم ......... نمی دونم وقت خواندنش اعصبانی بشم یا نه به هر حال باید بخوانم که  
 
دیگه زنگ نزنم ............. نظر شما چی است ............؟؟؟؟؟؟؟ 
 

هنوز دوستت دارم

روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم.. تنهائی را دوست دارم چون نیست بی وفا . تنهائی را دوست دارم چون تجربه اش 

 

 کرده ام.. تنهائی رادوست دارم چون عشق دروغین درآن نیست.


تنهائی را دوست دارم چون خدا هم تنهاست.. تنهائی رادوست دارم چون در خلوت وتنهائیم در انتظار خواهم گریست وهیچ کس 

 

 اشکهایم را نمیبیند.. اما از روزی که تو رادیدیم نوشتم.. ازتنهائی بیزارم چون تنهائی یاد آور لحظات تلخ بی تو مردنم است . 

 

 

 

 

از امروز دیگه کاری به کار کسی ندارم می دونید چــــــــــــــــــــــــرا؟؟؟؟؟؟ 

 

چون قسمم دادن که دیگه نه دوست داشته باشم نه عاشق بشم و نه احساس دوست  

 

داشتن کنم قسمم دادن که احساس را تو وجودم خفه کنم با احساسات مقابله کنم  

 

احساسات را بکشم ..............  

 

من قبول کردم که دیگه پیامک ندم اما قبول نکرد که دیگه دوست نداشته باشم  

 

عشــــــــــــــــــــــــق من کم اوردی باز هم و من پیروزم  خوشحال یک پله بالاترم  

 

چون هنوز دوســـــــــــــــــــــــــــــتت دارم  

 

 

 

 

خیلی اعصبانی هستم

سلام  

 

امروز خیلی اعصبانی هستم یعنی 2 روز میشه که خیلی اعصابم خراب است دلیلش را می دانم  

 

اما نمی توانم کاری بکنم هیچ کاری ...... 2 شب است که هیچ نخوابیدم ...... نمی دونم چی  

 

کار کنم و تا کی می تونم دوباره به حالت عادی برگردم .... خیلی سخت  است این موقعیتی که دارم  

 

خیلی می دونم خیلی دعا می کنم که مشکلم حل بشه اخه خیلی ناراحتم هیچ  

 

کاری کرده نمی تونم دلم می خواد برم سر کوهی بنشینم و بلند داد بزنم  

 

که خدایا چــــــــــــــــــــــــــــــــــرا ...... می دونم که زود جواب نمی گیرم اما دلم می خواد  

 

بدونم چرا بدون دلیل بدون هیچ پیامدی بدون هیچ.................... دلها به هم نزدیک می شن 

 

چرا اخه .......................... 

 

حرف زیاد است اما حوصله کم خیلی دوست دارم حرف بزنم اما گریه مجال نمی ده   

 

می دونید این روز ها اگر کسی را دوست داشته باشی در مقابلش تهدید می شی مسخره است نه

 

 

 

لحظه های تنهای

 

 

هوایت که به سرم می‌زند

دیگر در هیچ هوایی

نمی‌توانم نفس بکشم

عجب نفس‌گیر است

هوایِ بی تویی
 
 
 
 
 کاش دهخدا می دانست 

تعریفش فقط دو حرف است 

تـــو دلتنگی اشک . فاصله . بی وفایی….  

hamtaraneh.com

 

دلم خسته است

دلم می خواد بگم بنویسم اما نمی دونم از کجا شروع کنم اولش چی بگم  

 

که به اخر حرف دلم ختم بشه.....می دونی خیلی خسته ام از روزگار 

 

از دوست داشتن های الکی ... از ابراز علاقه بیخودی از به دام انداختن دل بی گناه 

 

از اسیر کردن اشک ها از شکستن دل ها امروز روزی است که دلم می خواد  

 

چشمام رو روی هم بزارم و دیگه اصلا باز نکنم امروز روزی است که دلم می خواد 

 

داد بزنم ... منو دلم به هم تصمیم گرفتیم داد بزنیم که نه عشقی است نه دوست داشتنی 

 

نه دلی تو سینه ادمهاست پس بزار تنها بمونم تنهای تنها  

 

کنار هر قطره ی اشکم هزار خاطره دفنه


دلم گرفته ، هوا نیـــست ، کوچ می خواهــم


بیا قدم بزنیم


بیا که با صدای قدمهای کوچه گردیمان


سکوت این شب بی عار را به هم بزنیم


حریر بغض تو پوشانده لحظه های مرا


غـــبار حزن تو پوشانده گونه های مرا


من از غرور بی کس چشمان خویش می ترسم


نــگو تحــمل دوری


نــگو شکیب فراق


بیا که خود خط تقدیر را رقم بزنیم


بیا قدم بزنیم..


بیا ز دفتر این سرنوشت پوشــالی


کلام شاید و ای کاش را قلم بزنیم


غمت نفسگیر است


بیــا قــــدم بــــزنیــم


کاش بودی


کاش بودی تا دلم تنها نبود

تا اسیر قصه فردا نبود

کاش بودی تا برای قلب من

زندگی اینگونه بی معنا نبود

کاش بودی تا لبان سرد من

قصه گوی غصه غم ها نبود

کاش بودی تا نگاه خسته ام

بی خبر از موج و از دریا نبود

کاش بودی تا دور دست من

غافل از لمس گل مینا نبود

کاش بودی تا زمستان دلم

اینچنین پرسوزو و پرسرما نبود

کاش بودی تا فقط باور کنی

بعد تو این زندگی زیبا نبود



من از جنس زمینم

من از جنس زمینم خوب می دانم


که اینجا جمعه بازار است و دیدم


عشق را در بسته های زرد و کوچک نسیه می دادند


در اینجا قدر نشناسند


و مردم شعر حافظ را به فال کولیان


اندازه می گیرند


نیا باران


 زمین جای قشنگی نیست


شیشه تبدار


روی آن شیشه تبدار تو را "ها" کردم


اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم

حرف با برف زدم سوز زمستانی را


با بخار نفسم وصل به گرما کردم

شیشه بد جور دلش ابری و بارانی شد


شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم

عرقی سرد به پیشانی آن شیشه نشست
تا به امید ورود تو دهان وا کردم

در هوای نفسم گم شده بودی ای عشق


با سرانگشت ، تو را گشتم و پیدا کردم

با سرانگشت کشیدم به دلش عکس تو را


عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم

و به عشق تو فرآیند تنفس را هم


جذب اکسیژن چشمان تو معنا کردم

باز با بازدمی اسم تو بر شیشه نشست


من دمم را به امید تو مسیحا کردم

پنجره دفترم امروز شد و شیشه غزل


و من امروز بر این شیشه تو را "ها" کردم

آن قدر آه کشیدم که تو این شعر شدی


جای هر واژه، نفس پشت نفس جا کردم


اینک ای شعر مه آلوده خداحافظ تو


ختم این شعر نفسگیر در اینجا کردم



با زمستان میانه خوبی دارم سردیش عجیب مرا به یاد تو می اندازد


در اتاقم خلوتی ساکت و سرد



سجاده ام پر از تسبیح و دعا


در شگفتم با خود... که چرا خاک شدم؟ من چرا این همه مشتاق شدم؟


من چه کردم با تو؟ که رهایم کردی... تو چرا سنگ شدی؟ من چرا این همه دلتنگ شدم؟


تو بمان با قلبت، تو بمان با یاست


تو بمان اما من.. میروم شهر به شهر


میکنم از سر هر کوی گذر


روز و شب میگردم، تا بیابم او را


او همان گمشده پاک من است


او همان مرهم دستان من است


تو اگر سرد شدی، مهر او گرمتر از خورشید است.


تو اگر با دل من قهر شدی، مهر او تا به ابد جاوید است


تو بمان با قلبت، تو بمان با یاست


تو بمان اما من...


باز خواهم آمد از همان شهر غریب، با همان قلب ترک خورده و آن عشق نجیب


و تو را خواهم دید که در اندوه همین حادثه پر پر شده ایی


روز ویرانی تو روز میلاد من است


و تو آنروز پشیمانتر از امروز منی


تا بهاری دیگر لحظه ها میگذرند


 

و تو هم میگذری


مثل یک بیگانه، یک حادثه، یک سایه شوم


و فقط آنچه بجا میماند، نقش یک خاطره است


که برای منه ساده، منه بی اندیشه،قصه تلخ ترین حادثه است



 

این همه شادی بهر چیست؟

پاسبان مردی به راهی دید و گفتا کیستی ؟


گفت : فردی بی خیال و فارغ و آزاده ام


گفت : از بهر چه می رقصی و بشکن می زنی ؟


گفت : چون دارای شور و شوق فوق العاده ام


گفت : خیلی شاد هستی ، باده لابد خورده ای


گفت : هم از باده خور بیزارم ، هم از باده ام


گفت : از جام وصال نازنینی سرخوشی ؟


گفت : از شهوت پرستی هم دگر افتاده ام


گفت : پس شاید قماری کرده ای ، پولی برده ای


گفت : من در راه برد و باخت پا ننهاده ام


گفت : پولی از دکان یا خانه ای کش رفته ای ؟


گفت : دزدی هم نمی چسبد به وضع ساده ام


گفت : آخر هیچ سرگرمی نداری روز و شب ؟


گفت : سرگرم نمازو سجده و سجاده ام


گفت : لابد ثروتی داری و دلشادی به پول ؟


گفت : من مستضعف و مسکین مادر زاده ام


گفت : آیا راستی آهی نداری در بساط ؟


گفت : خود پیداست این از وصله ی لباده ام


گفت : گویا کارمند ساد ه ای یا کارگر ؟


گفت : بیکارم ولی از بهر کار آماده ام


گفت : بیکاری و بی پولی ؟ پس این شادی ز چیست ؟


گفت : یک زن داشتم ، اینک طلاقش داده ام



 

عاشق

شبی عاشق کشی را پیشه کردی

به مرگ عشق من اندیشه کردی 

 

 
ز خاطر بردی آن عهدی که بستی
تمام روز و شب ها را شکستی

 
رها کردی مرا با درد هجرت 
نیاسودم ولی یک دم زفکرت

 
نمی دانیم چرا اینجا اسیرم
ولی دانم که از عشثت بمیرم

 
خطائی کرده ام شاید !! ندانم!
که این گونه همیشه در فغانم

 
امیدم را مکن نومید ای یار
منم آن عاشق مسکین بیمار


 

سر گذشت عاشقان

تنم از حادثه خسته / دلم از غصه شکسته / یه مسافر غریبم / راهی یه راه دورم


ناجی شکسته بالم / که تویی تنها نشستی / ای که واسه خاطر من دل مردم رو شکستی


پر بغض و گریه بودم / تو رسیدی تا بخندم / واسه پیدا کردن تو دل به جاده ها میبندم


راهیه که کوره راهم کوله بار عشقو بستم / دیگه از خودم بریدم / دیگه از آیینه خستم/


تویی کعبه ی وجودم / دور چشمه ی تو گشتم / نکن از دلم گلایه / باید از تو میگذشتم


میخوام این عشق قشنگ رو از نگاهت پس بگیرم / نمیخوام مثل پرنده توی یه قفس بمیرم


ای نگاه آبی نو کاش تو مهربون نبودی / میون این همه آدم تو یه هم زبون نبودی


لحظه ی گذشتن از تو آخرین لحظه ی دیدار / واسه تو از تو گذشتن


همین و میگم و این بار


میلاد امام رضا بر شما مبارک

میلاد امام رضا بر شما مبارک .

مسیح محو صدای نقاره خانه او *** کرم نَـمی بُوَد از بهر بی کرانه او


به زائر حرمش وعده داده و باید *** که روز حشر سه جا بازدید او آید
الا رئوف تر از ما به ما امام رضا

غریب ِ با همه کس آشنا امام رضا

ابوالحسن خَلَف مرتضی امام رضا

رفیق زائر بی دست و پا امام رضا

نگاه ماست به دست تو یا امام رضا

تو کیستی به چنین عزت و جلال بگو *** که همنشین گدایی و ضامن آهو