از امروز تا همیشه با خودم قهرم آری با خود خودم چون وقتی تصمیمی می گیرم
هیچ با من همکاری نمی کنه این خود خودم من را خورد می کند و من را وسط راه
تنها می گذارد خسته ام از خودم از بس من را نیمه راه رها کرده ................
می خوام جدا شم حتی از خودم اما .....کو جراعت کو قدرت دلم می خواد برای مدتی
برم یک جایه دور جای که هیچ کسی نباشه .... تنهای تنها باشم واقعا به ارامش نیاز دارم
دلم می خواد مدتی با همه چیز خداحافظی کنم اما در این دنیایه پر از جنجال کجا میشه
کجا میشه جای رو پیدا کرد که گرگی در کمین نباشد کجا میشه رفت که بدون مزاحم گریه کنی
خدایا دلم تنگه بد جود ......آه ـآه جای برای داد زدن هم ندارم ارام ارام از درون دارم اب میشم
اما بدون اینکه کسی بداند دردم را بدون اینکه کسی بفهمد دارم از دست می رم چقدر سخت
است خود را اغشته به محبت دروغین کنی افسوس افسوس صد افسوس که دلم از دست رفت
اساساً هیچ دوستی را نمیتوان بدون هدف
و انگیزه دانست. ممکن است انگیزه برای فردی که از بیرون ناظر این رابطه
است مشخص نباشد و یا این گونه به نظر برسد که یک زوج بدون هیچ گونه تفکری
اقدام به برقراری یک رابطه کردهاند، ولی در واقع این طور نیست و تحت هیچ
شرایطی نمیتوان از واژه بی هدف استفاده کرد. اطمینان داشته باشید که چیزی
درون دختر یا پسر وجود داشته که وی را به طرف دوستی با جنس متفاوت سوق داده است و این همان انگیزه دوستی است.
انواع دوستی ها
برای دوستیها چند فرض وجود دارد. یک فرض این است که افراد با آدمهایی که
از نظر شخصیتی در تضاد با آنها هستند، رابطه پیدا میکنند و با آنها
طرح دوستی میریزند. شعاری که برای این گروه به کار میرود، این است که « ضدها همدیگر را جذب میکنند ».
گروه دومی وجود دارند که با افراد مشابه با خودشان دوست میشوند. به قول معروف « کبوتر با کبوتر، باز با باز
». گروه دیگری هم هستند که بر اساس صلاحیتها و تواناییهای افراد و با
توجه به آینده نگری برای خودشان دوست انتخاب میکنند. البته دسته بندیهای
دیگری هم وجود دارد. به طور مثال، مجاورت دو فرد، آشنایی میآورد، آشنایی جذابیت میآورد و به واسطه همین دو نفر با هم طرح دوستی میریزند.
دختر و پسری که فقط همدیگر را به عنوان دوست انتخاب میکنند و به قول خودشان » just friend«
هستند، هیچ رابطه خاص و بسیار صمیمانهای با هم نخواهند داشت و صرفاً به
صورت گروهی و جمعی اوقات فراغتشان را با هم میگذرانند و هدفی برای عمیق
شدن رابطه وجود ندارد، اما از این نکته غافل اند که همین مجاورت و آشنایی خود به خود جذابیت ایجاد میکند؛ حتی اگر در مرحله اول این دو مطابق میل هم نباشند.
چرا دوست نشویم؟
این امر موجب بروز مشکلاتی میشود. از جمله این مشکلات میتوان به شکل
گیری رابطهای که به هیچ عنوان عمیق نیست ولی طرفین را دچار وابستگیهای
احساسی و عاطفی بسیار میکند، اشاره کرد. این موضوع آن قدر آرام و آهسته و در سطح ناخودآگاه ذهن رخ میدهد و پیشرفت میکند که هیچ کدام از دو نفر متوجه آن نخواهند شد. شدت وابستگی هم به قدری بالاست که بعضاً با عشق اشتباه گرفته میشود.
از طرف دیگر، تجربه ثابت کرده است که هیچ دختری
صرفاً به قصد دوستی با یک پسر اقدام به برقراری رابطه نمیکند. حتی ممکن
است شعار و حرفش صرفاً دوستی باشد، اما ته ذهنش به ازدواج فکر میکند.
البته در پسران این وضعیت متفاوت است. پسرها میتوانند در ذهنشان مرز بین دوستی و ازدواج را حفظ کنند، ولی دخترها قادر به انجام این تفکیک نیستند. یعنی دخترها
اغلب کسی را برای دوستی انتخاب میکنند که معیارهای جذابیت برای ازدواج
را داشته باشد و چون پسرها در دوستی به ازدواج فکر نمیکنند، معمولاً این دخترها هستند که در این قبیل دوستیها متضرر میشوند.
قطع رابطه در این شرایط یک نوع شک کردن به کفایت و صلاحیت طرف مقابل در
فرد ایجاد میکند و این در حالی است که فرد نمیخواهد خودش را یک بازنده
که در انتخاب دوست دچار اشتباه شده است، بداند.
نکته دیگر این است که این گونه دوستیها تجارب زیادی برای طرفین به همراه خواهد داشت و بعد از مدتی طرفین از این کسب تجربه پشیمان خواهند شد؛
چرا که در ضمن کسب این تجارب، به طور ناخواسته و ناآگاهانه وابستگی شدیدی
به یکدیگر پیدا میکنند، به طوری که جدایی هر چند که به صلاح دو نفر
باشد، برایشان سخت و ناگوار خواهد شد. قطع رابطه در این شرایط یک نوع شک
کردن به کفایت و صلاحیت طرف مقابل در فرد ایجاد میکند و این در حالی است
که فرد نمیخواهد خودش را یک بازنده که در انتخاب دوست دچار اشتباه شده
است، بداند.
بهترین راهکار
بهترین راهکار در چنین شرایطی « تجدید قوا بعد از شکست»
است. دو نفر باید عزت نفس خودشان را بازسازی کنند و سعی کنند بر احساسات
ناخودآگاهشان چیره شوند و بپذیرند که ادامه این دوستی به صلاحشان نخواهد
بود.
این افراد باید بدانند که راه را اشتباه رفتهاند و موفقیت در زندگی یعنی حذف عوامل خطا. ما خودمان مقصر شکست ها و اشتباهات زندگیمان هستیم و نباید تقصیر را به گردن دیگران بیندازیم. باید بپذیریم فردی که ما با او دوست شدهایم، از همان ابتدا مجموعهای از اخلاق و رفتارهای فردی و اجتماعی را داشته است.
اگر اکنون این رفتارها برای ما ناگوار به نظر میرسد، به این معنا نیست که
طرف مقابل دچار تغییرات زیادی شده است و یا ما را فریب داده است بلکه این ما بودهایم که از همان ابتدا با دقت نکردن و احساسی عمل کردن، این رفتارها را نا دیده گرفتهایم. پس بهتر است فرد هرچه سریعتر تکلیف خود را در چنین روابطی روشن کند و از ادامه بیهوده آن اجتناب ورزد.
من را در یاب
من آن خشکیده درخت بی برگم
من آن افتاده با سر موج بر ساحل
من آن برگ سفید بر سر دیوار همسایه
که دیگر یادی از من نیست
نشانی نیست
فراموشم مکن ای یار دیرینه
تو ای سبزینه خوشرنگ
تو ای موج خروشان
ای نامه صد برگ
فراموشم مکن
نگاهم کن
اگرچه دور افتادم
اگر چه خاموشم اما
اگر یادی زمن باقی است
صدایم کن
که این رویا
در این تاریک دنیا
به کابوسی بدل گشته ...
نمی دونم چرا خستگی عجیبی دارم ... از بودن از زندگی از زندگی کردن
دلم می خواد ساعتی با خود خلوت کنم
یک روز گرم شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند. به دنبال ان برگهای ضعیف جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند. شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد، تا این که تمام برگها جدا شدند شاخه از کارش بسیار لذت می برد.برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبید ه بود و همچنان از افتادن مقاومت می کرد.
در این حین باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ی خشکی که می رسید آن را از بیخ جدا می کرد و با خود می برد. وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتاد، با دیدن تنها برگ آن از قطع کردنش صرف نظر کرد. بعد از رفتن باغبان، مشاجره بین شاخه و برگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین بار خودش را تکاند، تا این که به ناچاربرگ با تمام مقاومتی که از خود نشان می داد، از شاخه جدا شد و بر روی زمین قرار گرفت.
باغبان در راه برگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد، بی درنگ با یک ضربه آن را از بیخ کند. شاخه بدون آنکه مجال اعتراض داشته باشد، بر روی زمین افتاد.
ناگهان صدای برگ جوان را شنید که می گفت:
“اگر چه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود، ولی همین خیال واهی پرده ای بود بر چشمان واقع نگرت، که فراموش کنی نشانه حیاتت من بودم!!!”
یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"*دوست دارم
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی... پس چطور دوستم داری؟
چطور میتونی بگی عاشقمی؟
من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم
ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،
صدات گرم و خواستنیه،
همیشه بهم اهمیت میدی،
دوست داشتنی هستی،
با ملاحظه هستی،
بخاطر لبخندت،
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت
پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره
عشق دلیل میخواد؟
نه!معلومه که نه!!
پس من هنوز هم عاشقت
قدم بردار از روی دلم از روی خاطراتم نمی خوام دیگه راز دل با تو گویم مرا
تنها گذار با کلبه ویرانه دلم .... مرا تنها گذار با تمام خستگی ام ؛ خستگی که از تو به
یادگار دارم چقدر راه امدم با تو حال که به پشت سرم می نگرم می گویم خدایا
این راه طولانی را چطور تنها سپری کنم ... تا به نقطه اغاز برسم می گویم خدایا
با من باش من خسته از این جاده تکراری ام خدایا راه برگشتم بسیار سخت است
هر کوچه اش گویی با من سخن می گوید از دیدار ها از محبت های دروغین
خدایا چطور این راه را باز گردم راهی که گویی خار در پاهایم می رو با به یاد اوردن
خاطراتش ....
آه رب من اگر او همسفرم نبود چرا با من همراه ساختی خدایا گویی گاهی وقتی ها
فراموش می کنی که من هم ادم هستم و طاقت ندارم ...خدایا گویی گاهی وقتها
امتحانات بسیار سختی از من می گیری اما این بار به راستی باختم خودم را
خاطراتم را .. احساساتم را... تنها چیزی که یافتم تنهایی محض است و بس
دیگه اه هم با من یاری نمی کند اشک هم هم یاری نمی کند
وای بر حال من وای بر حال من