انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا
انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا

ای ادمی نمی دانی از سنگ های که به سویم پرت می کنی چه خانه ای ساخته ام.....

هر چقدر خواستم بگم نه نشود این بار جلوی خودم کم اوردم این بار خود جلوی احساسات خود

زانو زدم شاید بار اول نبود اما ......اما خوب و بد بودنش را نمی دانم فقط می دانم او است و من هم هستم

اما این را می دانم برگ برنده دست من است چرایش را می دانم چون او نمی داند که من او را دوست دارم

پس هنوز برنده ام اه خدایا اگر بداند ....... چه می شود ..... باز هم خوب و بد بودنش را نمی دانم

همین را می دانم از چه ساعتی تا چه ساعتی می توانم ببینمش و به کدام سو باید چشم بدوزم برای دیدنش

عجیب است من هنوز هم از خودم پنهان می کنم که چه دیدم و چه می خواهم سخت است حتی با خودت تعارف داشته باشی

او که به جایی خود ........................

خوب است اینجا را دارم تا بگویم چه می خواهم چه دیدم چه گفت و چه گفتم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد