نمی دونی کنار تو چه حالی داره بیداری
بزار باور کنم امشب تو هم حال منو داری
نمـیدونـی چـه آشـوبـم ... از این آرامـش خونــــه
از ایـن رویــای شیرینی ... که میدونم نمی مـونــه
چقد این حس من خوبه ... همین که از تو میمیرم
همین که هر نفس امشب ... هوامو از تو میگیرم
نیمــه ی گـمشــده ام نیستـی که بـا نیمـه ی دیگــر به جستجویت بر خیزم...
تـــو... تمـام گمشـده ی منــی ! تمــام گـمـشــده ی من ... !
فرارم از تو است
و قرارم در تو
برانی ام به که رو کنم؟!
نخوانی ام به که خو کنم؟!
میگویند از تو ننویسم
در خون من گردهمایی لبخندهای تو برپاست
این را چه کسی میتواند بفهمد؟!
یــــــــــــــــــــا رب
قلبم بیش از اندازه نا آرام و بهانه گیر شده درد عجیبی احساس می کنم ...اصلا احساس عجیبی دارم
نمی دونم با کی حرف بزنم که کمی راحت بشه اصلا صحبت کردن هم ارومم نمی کنه
دارم کلافه می شم .........
خداوندا قلب نا رام خود را به تو می سپارم ان را به تعمیرگاه تو می اورم بار الها ,طوری تعمیرش کنه
کنه که دیگه هیچ کسی را دوست نداشته باشه دریچه های مهر و محبتش را قفل کن تا هیچ کلید سازی قادر نباشد
برای درهای بسته اش کلیدی بسازد ...رب من زخم های که بروی ان است با دست های مهربانت نوازش کن خداوندا
در گوش های قلبم پنبه ای بگذار که از شنیدن هر صدای محروم شود و هیچ کلمه محبت امیزی را نشنود ....
با الها انقدر جایش را در سینه تنگ کنه که قادر نباشد کسی را جا دهد ... انقدر او را سرزنش کن تا مانند دیدگان من
خون بگرید ....خدا جانم بگو به قلبم که من از داشتنش در عذابم ... و از درد های که گاه و بی گاه می کشد ....
خدایا قلبم را به تو می سپارم تو که افریننده آن هستی بار الها مرا دریاب که امروز ناتوان تر از تمام روزهای عمرم هستم
یا رب یاریم ده که متحاج به محبتت بار پروردگار مرا در زیر سایه چتر مهربانت راه ده که به جز مهر تو دیگر پناهی نمی یابم
به چه می خندی تو ؟
به چه می خندی تو ؟
به دل ساده ی من می خندی که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست ؟
یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد ؟ به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد ؟
به چه می خندی تو ؟ یا به پیروزی خویش؟ به شکست دل من؟ به چه چیز؟ به مفهوم غم انگیز جدایی؟
دیگر نمیتوانم متن های طولانی را
امروز از خودم نفرت دارم احساسم و غرورم را و مهمتر از همه خودم را پیش دیگری خورد کردم
پیش دیگری، برای خودم هیچ ارزش قائل نشدم دیگری که از خورد شدن من لذت برد .. دیگری که به
احساسم خندید .... دیگری که از التماس من بی نهایت خوشحال بود ....
دیگری که احساس من براش هیچ معنا نداشت دیگری که صحبت من را فقط برای چند روزی می خواست
واقعا امروز تحقیر شدم به اندازه ای که دلم برای خودم امروز بی نهایت سوخت .... اشکم ریخت جلوی
همه و همه باورت میشه اما کسی اهمیت نداد حتی هیچ کسی سوال نکرد چرا صورتت خیس شده
یا که چرا چشمات سرخ شده....... باورم نمی شه تا این اندازه تنها باشم و باورم نمی شه برای
بدست اوردن محبت دیگری تا این اندازه خودم را از دست داده باشم .... امروز من وجودم .. احساسم ..
غرورم ... و خودم را دفن کردم.........................فقط به خاطر دیگری
امروز باید از خودم سوال کنم کجاست ان دیگری ان دیگری که تو خودت را بخاطرش باختی
کجاست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من تنها خودم را داشتم و بس اما اینقدر وجودم را از دست داده ام
که دیگر خودم را هم ندارم .... وجودم نیمه است چون نیمه را به خاطر دیگری از دست دادم
دیگری که هیچ ارزشی برایش نداشتم حتی انقدر بی ارزش بودم که نمی دانست شاید با گفتن حرف
اخرش دل شکسته ام خاکستر شود هیچ ارزش برایش نداشت برای نابودی من از هر چیز استفاده کرد
و اخر موفق شد ....پیروز باشی دیگری امروز مرا شکستی ان هم به معنای واقعی اش
این روزها خیلی ناراحتم خیلی بی حوصله هستم .. حوصله هیچ کاری ندارم ..
کاش کاری می شد کمی روحیم تغییر می کرد نمی دونم چی کار کنم
فکر می کنم دارم به خودم خیلی ظلم می کنم شاید.... شاید هم اطرافیان کمی شریک باشند
شاید کمی هم نه خیلی ..... به هر حال اصلا حوصله ندارم اصلا .......