انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا
انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا

خواب

دیشب خواب دیدم نمی دانم چه بود اما هر چه بود خواب بود


رویا بود بودن , رفتن, حرف زدن از تو


من کجا این کتاب سرنوشت قرار دارم نمی دانم


من کجای حادثه جا مانده ام نمی دانم


دیروز دیدم یکی از همکارام کتاب شعری نوشته است خیلی خوشم امدم


من هم دوست دارم بنویسم من که بهانه بسیار برای نوشتن دارم چرا نباید اغاز کنم


کنم گفتن را چرا چنین ساکتم مگر من چه می خواهم


یک قلم که دارم یک دل پر که دارم یک تکه کاغذ ....... حتی بر روی دیوار هم می شود


خطی به یادگار گذاشت بر روی تنه درختی تکه کرد و گریست بر روی تنه درختی


دستی کشید و نوشت از روزگار از مردم این همه حرف است .................. پس گاهی


بی بهانه میشه نوشت گاهی بی بهانه میشه گریست و گاهی بی بهانه میشه خندید



داستان

دوست  دارم قصه بگم غصه ای من باشم تو باشی .... دوست دارم چیزی که بود را


به تصویر بکشم می دونم حتی تصورات هم سخته چند روزی است که با خودم خلوت کردم


می خوام بدونم چی بدست آوردم و چی از دست دادم می خوام جمع ببندم اما باور کن


چیزهای که از دست دادم بیشتر است .... هر قطره قطره اشکم که ریخت کم نبود خیلی بود


یک عالمه بود


می دونم ارزشی برای تو نداشت اما اونها از اعماق قلبم سرازیر می شد حس دیگه ای


دارم نمی دونم چی می خوام سر در گم هستم صبح که می رم سر کار هیچ برای لذت


بخش نیست یعنی بهتر بگم مثل سابق نیست کجا کتاب سر نوشت جا مانده ام نمی دانم


در کدام کوچه بن بست گیر کرده ام نمی دانم وقت می دانم خیلی داره کند می گذره


هیچ چیز برایم خوشایند نیست ....... نمی خوام بگم دلم برای تو تنگ شده نه


چون دیگه شک دارم دلی برام مانده باشه ....... من دوست دارم تنها باشم خیلی تنها


برم یک جای دور اما خیلی چیز ها مانع است خانواده ام , درسم , کارم , دوستانم


........................................................................................................................