پاسبان مردی به راهی دید و گفتا کیستی ؟
گفت : فردی بی خیال و فارغ و آزاده ام
گفت : از بهر چه می رقصی و بشکن می زنی ؟
گفت : چون دارای شور و شوق فوق العاده ام
گفت : خیلی شاد هستی ، باده لابد خورده ای
گفت : هم از باده خور بیزارم ، هم از باده ام
گفت : از جام وصال نازنینی سرخوشی ؟
گفت : از شهوت پرستی هم دگر افتاده ام
گفت : پس شاید قماری کرده ای ، پولی برده ای
گفت : من در راه برد و باخت پا ننهاده ام
گفت : پولی از دکان یا خانه ای کش رفته ای ؟
گفت : دزدی هم نمی چسبد به وضع ساده ام
گفت : آخر هیچ سرگرمی نداری روز و شب ؟
گفت : سرگرم نمازو سجده و سجاده ام
گفت : لابد ثروتی داری و دلشادی به پول ؟
گفت : من مستضعف و مسکین مادر زاده ام
گفت : آیا راستی آهی نداری در بساط ؟
گفت : خود پیداست این از وصله ی لباده ام
گفت : گویا کارمند ساد ه ای یا کارگر ؟
گفت : بیکارم ولی از بهر کار آماده ام
گفت : بیکاری و بی پولی ؟ پس این شادی ز چیست ؟
گفت : یک زن داشتم ، اینک طلاقش داده ام
شبی عاشق کشی را پیشه کردی
تنم از حادثه خسته / دلم از غصه شکسته / یه مسافر غریبم / راهی یه راه دورم
ناجی شکسته بالم / که تویی تنها نشستی / ای که واسه خاطر من دل مردم رو شکستی
پر بغض و گریه بودم / تو رسیدی تا بخندم / واسه پیدا کردن تو دل به جاده ها میبندم
راهیه که کوره راهم کوله بار عشقو بستم / دیگه از خودم بریدم / دیگه از آیینه خستم/
تویی کعبه ی وجودم / دور چشمه ی تو گشتم / نکن از دلم گلایه / باید از تو میگذشتم
میخوام این عشق قشنگ رو از نگاهت پس بگیرم / نمیخوام مثل پرنده توی یه قفس بمیرم
ای نگاه آبی نو کاش تو مهربون نبودی / میون این همه آدم تو یه هم زبون نبودی
لحظه ی گذشتن از تو آخرین لحظه ی دیدار / واسه تو از تو گذشتن
همین و میگم و این بار