انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا
انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا

شیشه تبدار


روی آن شیشه تبدار تو را "ها" کردم


اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم

حرف با برف زدم سوز زمستانی را


با بخار نفسم وصل به گرما کردم

شیشه بد جور دلش ابری و بارانی شد


شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم

عرقی سرد به پیشانی آن شیشه نشست
تا به امید ورود تو دهان وا کردم

در هوای نفسم گم شده بودی ای عشق


با سرانگشت ، تو را گشتم و پیدا کردم

با سرانگشت کشیدم به دلش عکس تو را


عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم

و به عشق تو فرآیند تنفس را هم


جذب اکسیژن چشمان تو معنا کردم

باز با بازدمی اسم تو بر شیشه نشست


من دمم را به امید تو مسیحا کردم

پنجره دفترم امروز شد و شیشه غزل


و من امروز بر این شیشه تو را "ها" کردم

آن قدر آه کشیدم که تو این شعر شدی


جای هر واژه، نفس پشت نفس جا کردم


اینک ای شعر مه آلوده خداحافظ تو


ختم این شعر نفسگیر در اینجا کردم



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد