انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا
انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا

یکشنبه بعد از عید

امروز یکشنبه است و بعد از عید قربان به دفتر امدیم شاید با کلی انرژی اما اینطور نیست


حال خوبی ندارم نمی دانم چرا چشمانم سیاهی می رود و احساس می کنم فشارم پایین است


به هر حال تمایل به خوب بودن می کنم این همه یک نوع درمان است و راستی روزهای عید روزهای


خوبی بود روز جمعه رفتیم خانه یکی از دوستان از صبح تا بعداز ظهر انجا بودیم خیلی خوش گذشت


و اینکه یاد تو نیز گوشه ای از ذهنم خانه کرده بود یا بهتر بگویم مثل یک معمای خانه خالی بود که باید


با یک کلمه ای پرش می کرم مانده بودم در این جا خالی چه بنویسم اینکه دلتنگم یا اینکه هنوز به فکرتم


.................. چقدر پر کردن سوال جا خالی سخت است ....

نظرات 1 + ارسال نظر
سرباز 30 مهر 1392 ساعت 12:04 http://mylifedays.blogsky.com

حالت خوب شده بود که؟
ای بابا...
چی شده؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد