شبی عاشق کشی را پیشه کردی
به مرگ عشق من اندیشه کردی
ز خاطر بردی آن عهدی که بستی
تمام روز و شب ها را شکستی
رها کردی مرا با درد هجرت
نیاسودم ولی یک دم زفکرت
نمی دانیم چرا اینجا اسیرم
ولی دانم که از عشثت بمیرم
خطائی کرده ام شاید !! ندانم!
که این گونه همیشه در فغانم
امیدم را مکن نومید ای یار
منم آن عاشق مسکین بیمار
مرسی که به کلبه ما سر زدی با تبادل لینک موافقی؟؟؟
سلام بله چرا که نه
سلام. نوشته هات خیلی رمانتیکه. فکر کنم اثرات عاشقی درش پیداست. موفق باشی