انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا
انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا

خیلی اعصبانی هستم

سلام  

 

امروز خیلی اعصبانی هستم یعنی 2 روز میشه که خیلی اعصابم خراب است دلیلش را می دانم  

 

اما نمی توانم کاری بکنم هیچ کاری ...... 2 شب است که هیچ نخوابیدم ...... نمی دونم چی  

 

کار کنم و تا کی می تونم دوباره به حالت عادی برگردم .... خیلی سخت  است این موقعیتی که دارم  

 

خیلی می دونم خیلی دعا می کنم که مشکلم حل بشه اخه خیلی ناراحتم هیچ  

 

کاری کرده نمی تونم دلم می خواد برم سر کوهی بنشینم و بلند داد بزنم  

 

که خدایا چــــــــــــــــــــــــــــــــــرا ...... می دونم که زود جواب نمی گیرم اما دلم می خواد  

 

بدونم چرا بدون دلیل بدون هیچ پیامدی بدون هیچ.................... دلها به هم نزدیک می شن 

 

چرا اخه .......................... 

 

حرف زیاد است اما حوصله کم خیلی دوست دارم حرف بزنم اما گریه مجال نمی ده   

 

می دونید این روز ها اگر کسی را دوست داشته باشی در مقابلش تهدید می شی مسخره است نه

 

 

 

نظرات 11 + ارسال نظر

سلام ممنون
فریاد زدن به سوی خدا.....
اما دعا کردن در یک کنج دنیا باعث ارامش می شود
حتما این کار را بکن
اپمزودی بیا

ندارد 25 تیر 1390 ساعت 12:15

برو یک کلاس قهوه بخور

[ بدون نام ] 25 تیر 1390 ساعت 12:19

اگر درد من را قهوه دوا می کرد هیچ چیز بدون قهوه نمی خوردم

محسن 25 تیر 1390 ساعت 12:28 http://www.fanoos90.blogsky.com

اهل افغانستان هستی الان از تو پروفایلت فهمیدم
افغانستان زندگی توش سخته
اما ایران بدتر زنگی کردن ار مردن سخت تره

مریم 25 تیر 1390 ساعت 15:06 http://arameshesabz.blogsky.com

طلا جان من وتو کاملا همدردیم کاملا حال تو رو دارم عزیزم .
من در اینجورمواقع سعی میکنم یاد خدا باشم همه امورم رو به خودش میسپارم توکل میکنم خیلی آروم میشم طلا جون تو هم امتحان کن . موفق و پیروز باشی.به من سر بزنی خوشحال میشم دوست خوبم.

راحله 25 تیر 1390 ساعت 15:25 http://tarannomesepid.blogsky.com/

سلام دوست خوبم؛

نبینم ناراحت باشی، جایی خوندم:
برای تا ابد ماندن باید رفت
گاهی به قلب کسی
گاهی از قلب کسی

عیدت مبارک

شاد باشید

مبینا 25 تیر 1390 ساعت 18:51 http://parsilaghari.blogsky.com/

سلام تو هم وب قشنگی داری و زیبا می نویسی مخصوصا از شعر لوگوت خیلی خوشم اومد موفق باشید.

نوید 25 تیر 1390 ساعت 22:53 http://bargi-az-eshghe.blogsky.com

سلام آبجی خیلی ناز بود باز بهم سربزن
_______________________________________
آری من همان عاشقم ، یک عاشق دلسوخته ، یک عاشق تنها ....

یک کلام عاشقم ولی یک عمر اسیر ...

اسیری در یک قلب سرخ ...

آری من همان مجنون قصه هایم و یک عمر به دنبال لیلی چشم به راهم..

لحظه های سخت را پشت سر میگذارم و به عشق لیلایم از هفت آسمان خواهم گذشت ...

در جاده ها ، از سختی ها میگذرم تا به مقصدم که همان خانه لیلایم است برسم...

آری عاشقم ، یک عاشق چشم به راه ، عاشقی

که مدتهاست در غم انتظار نشسته است ..

در آتش فاصله ها سوخته است ،در گلدان طاغچه تنهایی ها شکسته است

و همانی که تمام درهای دلتنگی ها بر روی او بسته است...

آری من همانم که به او میگویند دیوانه .... به او میگویند آواره....

من همانم که لحظه هایم را به یاد عشقم سپری میکنم ...

با یاد او اشک میریزم و در کوچه دلتنگی ها نام مقدس او را فریاد میزنم...

فریاد میزنم تا تمام پنجره های خاموش

با فریاد من روشن شوند و بگویند این دیوانه کیست؟

آری این دیوانه همان هست که جایش در قصه ها بوده ...

همانی است که نامش در این دنیا مانده و یادش

همیشه و همیشه یک عاقل را نیز مجنون میکند...

آری من همان عاشقم ، یک عاشق دلشکسته .... همان عاشقی که به او میگویند دیوانه!

نوید 25 تیر 1390 ساعت 22:54 http://bargi-az-eshghe.blogsky.com

سلام آبجی خیلی ناز بود باز بهم سربزن
_______________________________________
آری من همان عاشقم ، یک عاشق دلسوخته ، یک عاشق تنها ....

یک کلام عاشقم ولی یک عمر اسیر ...

اسیری در یک قلب سرخ ...

آری من همان مجنون قصه هایم و یک عمر به دنبال لیلی چشم به راهم..

لحظه های سخت را پشت سر میگذارم و به عشق لیلایم از هفت آسمان خواهم گذشت ...

در جاده ها ، از سختی ها میگذرم تا به مقصدم که همان خانه لیلایم است برسم...

آری عاشقم ، یک عاشق چشم به راه ، عاشقی

که مدتهاست در غم انتظار نشسته است ..

در آتش فاصله ها سوخته است ،در گلدان طاغچه تنهایی ها شکسته است

و همانی که تمام درهای دلتنگی ها بر روی او بسته است...

آری من همانم که به او میگویند دیوانه .... به او میگویند آواره....

من همانم که لحظه هایم را به یاد عشقم سپری میکنم ...

با یاد او اشک میریزم و در کوچه دلتنگی ها نام مقدس او را فریاد میزنم...

فریاد میزنم تا تمام پنجره های خاموش

با فریاد من روشن شوند و بگویند این دیوانه کیست؟

آری این دیوانه همان هست که جایش در قصه ها بوده ...

همانی است که نامش در این دنیا مانده و یادش

همیشه و همیشه یک عاقل را نیز مجنون میکند...

آری من همان عاشقم ، یک عاشق دلشکسته .... همان عاشقی که به او میگویند دیوانه!

مهدی 26 تیر 1390 ساعت 07:53

طلا جان سلام
وبلاگت بسیار زیباس و مشخصه که میوه هنر و ذوق یک بانوی پاک سرشت ایرانیه.امیدوارم پیروزمندانه پله های ترقی رو تو زندگیت بالا بری.اما متاسفانه دلت خیلی پر درده.امیدوارم تمام غمهات به زودی مبدل به شادی بشن و از شما که مشخصه بانوی با ذوق و هنری هستی مطالبی سرشار از امید صادر بشه.
ramshini@hotmail.com
تا سلام دوباره بدرود.
مهدی

حسن 27 تیر 1390 ساعت 13:58 http://boro2me.blogsky.com

به منم سر بزن .خوشحال می شم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد