انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا
انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا

قدم بردار

قدم بردار از روی دلم از روی خاطراتم نمی خوام دیگه راز دل با تو گویم مرا  

 

تنها گذار با کلبه ویرانه دلم .... مرا تنها گذار با تمام خستگی ام ؛ خستگی که از تو به  

 

یادگار دارم چقدر راه امدم با تو حال که به پشت سرم می نگرم می گویم خدایا  

 

این راه طولانی را چطور تنها سپری کنم ... تا به نقطه اغاز برسم می گویم خدایا  

 

با من باش من خسته از این جاده تکراری ام خدایا راه برگشتم بسیار سخت است  

 

هر کوچه اش گویی با من سخن می گوید از دیدار ها از محبت های دروغین  

 

خدایا چطور این راه را باز گردم راهی که گویی خار در پاهایم می رو با به یاد اوردن  

 

خاطراتش .... 

 

 

 

 

 

 

آه رب من اگر او همسفرم نبود چرا با من همراه ساختی خدایا گویی گاهی وقتی ها 

 

فراموش می کنی که من هم ادم هستم و طاقت ندارم ...خدایا گویی گاهی وقتها  

 

امتحانات بسیار سختی از من می گیری اما این بار به راستی باختم خودم را  

 

خاطراتم را .. احساساتم را... تنها چیزی که یافتم تنهایی محض است و بس 

 

دیگه اه هم با من یاری نمی کند اشک هم هم یاری نمی کند  

 

وای بر حال من وای بر حال من  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد