دیشب خواب دیدم نمی دانم چه بود اما هر چه بود خواب بود
رویا بود بودن , رفتن, حرف زدن از تو
من کجا این کتاب سرنوشت قرار دارم نمی دانم
من کجای حادثه جا مانده ام نمی دانم
دیروز دیدم یکی از همکارام کتاب شعری نوشته است خیلی خوشم امدم
من هم دوست دارم بنویسم من که بهانه بسیار برای نوشتن دارم چرا نباید اغاز کنم
کنم گفتن را چرا چنین ساکتم مگر من چه می خواهم
یک قلم که دارم یک دل پر که دارم یک تکه کاغذ ....... حتی بر روی دیوار هم می شود
خطی به یادگار گذاشت بر روی تنه درختی تکه کرد و گریست بر روی تنه درختی
دستی کشید و نوشت از روزگار از مردم این همه حرف است .................. پس گاهی
بی بهانه میشه نوشت گاهی بی بهانه میشه گریست و گاهی بی بهانه میشه خندید
قسنگ هم مینویسی. منم تشویقت میکنم اینکارو بکنی...
سلام دوست عزیزم
امیدوارم همیشه بی بهانه بخندی و هر چه زودتر کتاب شعرت رو هم چاپ کنی
شاد و بهاری باشی
خواب دیدی خیره
سلام
بسیار زیبا. برای نوشتن یک دل پر کافیست. مدتی نبودم امیدوارم به وبلاگ من هم سر بزنید و مرا سرافراز کنید.
وای طلا بلا چرا بروز نم ی شی
سلام
جالب بود