انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا
انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا

برو...................

حالا آمدی؟

حالا یادت آمد که هستم؟

 که تنهایم؟

پس کجا بودی شبی که صدای شکسته شدن قلبم گوشهایم را کر کرده بود؟

همان شبی که رفتی و دل و جانت را سپردی به دیگری...

شبی که هق هق گریه هایم بهانه ای شده بود تا تک تک عکسهایت را ببوسم

و تو چه خوش بودی با قهقهه های بلندت

شبی که آسمان ابری شد و دل من گرفت

و تا صبح گل های بالشم از اشکهایم گلستان شد

شبی که دلم یکهو هوایت را کرده بود

و تو به هوای دیگری سر بر زانوهایش تا صبح به خواب رفتی

شبی که درد داشتم و دوای دردم دستان تو بود

و نوازش های مهربانانه ات

و تو چه سخاوتمندانه موهای دیگری را نوازش می کردی تا آرامتر به خواب رود

کجا بودی شبی که بغض داشتم در جمعی که همه با صدای بلند می خندیدند؟

و من فقط به این دلیل که خنده هایت را مدتی بود ندیده بودم بغض کردم

شبی که سردم شده بود و وجودم گرمای وجودت را بهانه می کرد

ولی نبودی و من تا صبح از سرما به خود لرزیدم

حالا که به تک تک این شبها عادت کردم

و هرشبش برایم شده یک خاطره تلخ

در دفتر خاطره ام آمدی؟

آمده ای که بگویی گذشته ها گذشته و فردا را عشق است!!!

نه جانم راهی  که آمده ای را برگرد...

برو...

مگر نمی بینی...

سنگ شده ام....همه ی وجودم سنگ شده است....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد