انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا
انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا

کیست که در یابد مرا............

کیست که بداند مرا؟ کیست که در یابد مرا؟ کیست که بنگرد مرا؟ کیست که بخواند نامم را؟

کیست که حتی از روی تظاهر بگوید من با تو ام ؟ کیست که حتی از روی تظاهر

پا به پای من بگرید؟ کیست ؟ چرا دنیا جایی برای من ندارد ؟ چرا دلم لانه ای برای فریاد ندارد؟

کیست که اشک هایم را که در تنهایی می ریزم پاک کند؟ به راستی خدا چرا دستی با من نیست؟

به راستی خدا چرا کسی پا به پایم نیست؟ کو اون روزها که دلم شاد بود ؟ کو اون

روز ها که با همه حرف می زدم ؟ چرا حالا حرفی برای گفتن ندارم ؟ چرا امروز چشمم

به جای زبانم حرف می زند ؟ چرا امروز صورتم خیس است ؟  مگر اشک ها چه می خواهند؟

من که صبح به صبح ساعت به ساعت صورتم را می شویم پس چرا باز هم اشک ها

با امدنشان انرا خیس می کنند .......................................................

شاید من صورتم را خوب نمی شو یم ..... دیوانه شدم چرا لحظه ها زود نمی گذرد

چرا به عقب باز نمی گردم چرا چند سال بعد نمی شود چرا عمرم اینقدر طولانی است

چرا پستی و بلندی جاده ای که در ان هستم با هم یکسان نیست

در این جاده که دره ای نبود چرا این طور ........... مانده ام در کار خود در راه خود

بایستم یا بروم فریاد زنم یا بگریم من نمی دانم .........................

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد