انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا
انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا

نمی دانم چه می خواهم..........

کجا هستم نمی دانم ..چه می خواهم نمی دانم.. دردم چیست نمی دانم...

درمانی دارد نمی دانم... ساعت چند است نمی دانم... چه روزی است ...نمی دانم...

فقط تنها چیزی که می دانم پارسال در یک همچین فصلی در یک همچین روزی

رابطه ای را شروع کردم چرایش را نمی دانم......اولش بی هدف بود نمی دانم....چرا وابسته شدم

نمی دانم... چرا عادت کردم نمی دانم.... چرا بخاطرش اشک ریختم نمی دانم....

چرا با وجود این همه بی تفاوتی او هنوز هم دوستش دارم نمی دانم....

دردم را می داند نمی دانم..... رنجم را احساس می کند نمی دانم.... می داند که شب

هنگام با خود چه می گویم نمی دانم.... می داند که اشک ها خود به خود سرازیر میشه

نمی دانم ..... می داند که دلی بخاطر او می تپد نمی دانم.... وقتی من را

می بیند چه حسی دارد نمی دانم... چه کسی می داند دردم هم اکنون چیست ...

چه کسی می داند که امروز من ...هم اکنون چه می خواهم .... باور به تمام باورهایت

تنهام باور به تمام باورهایت باختم ... باور به تمام باورهایت شکستم .... شکستنم

انقدر سخت هم نبود که تو فکر می کردی اسان تر از نی نیزار شکستم اسان تر از

اب اسانتر از شیشه .... پس بدان شکستن من انقدر قدرت هم نمی خواست فقط

کافی است نگاهم نکنی فقط کافی است حرفی نزنی فقط کافی است بی محلی کنی

این است شکست باورم نمی شود دلم را از دست داده ام باورم نمی شود از همه

چیز نفرت دارم خودم -مبایل-اینترنت-فیس بوک-اسکایپ-ماشین ها-خیابان ها- .........

پس چرا نمی توانم از تو نفرت پیدا کنم تو که باعث به وجود امدن نفرت نسبت به

تمام این چیزها شدی تو در کجایی وجودم هستی نمی دانم............................

وقتی در خوابم می ایی نمی دانم که شاد باشم یا غمگین من امروز نگاتو کم دارم

من امروز حرف هاتو کم دارم ....کم اوردم همیشه همه می گفتن تو هیچ وقت کم نمی یاری

اما باور کن کم اوردم بد جور .................شکستم اما چه بی صدا اما چه بی صدا

افسوس

نظرات 2 + ارسال نظر
سرباز 17 خرداد 1391 ساعت 00:28 http://mylifedays.blogsky.com

نمیدانم چه میخواهم. ولی میدانم چه نمیخواهم...

لیلا 18 خرداد 1391 ساعت 10:17

بروتودوتاپست بعدیت نوشته بودی نگـــذار هرکسی از راه رســـید


با ســاز دلـت


تمـــــــرین نوازندگــــــی کند ...پس چراخودت عمل نکردی؟؟؟

چون خودم ضرب دیدم می گویم نگذار ... چون خودم شکستم می گویم نگذار... چون خودم وسط راه ماندم می گویم نگذار.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد