انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا
انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بهاری دیگر از راه رسیده اما تو باز هم نرسیدی!

تو در کدام جمله نهفته ای؟

از کدام واژه دلگیری؟

تو قلب نوشته های منی همیشه!!!

چشمانم لبا لب اشک شده...

این لحظه ها درگیر هوایی هستم نمناک

که بوی بغضهای در گلو مانده را میدهند...

باز همان حس غریب به سراغم آمده!

و چقدر دوستش دارم

امروز بیشتر از همیشه به تو نزدیکم

و بیشتر از هر وقت دیگر برای دیدار تو مشتاقم

چشمهایم را روی هم میگذارم

روزهایم میزبان غم کهنه ی زمان است... تاریک و آشفته!!!

کاش میشد دردهایم را به نشانی ات پست کنم!

با ضمیمه ی حرفهای نگفته ی دلم و اشکهای نریخته...

تو کجایی؟؟؟

غم را در نبود دستهایت در آغوش سرد خویش گرفتم

چه تنهایی پر معنایی در غیاب تو مرا همواره میسوزاند...

میدانم می آیی!!!

روزی که دیر نیست...


نظرات 1 + ارسال نظر
سرباز 7 خرداد 1391 ساعت 09:09 http://mylifedays.blogsky.com/

میگی میاد اونی که رفت، از پس روزای سیاه
ساعت بیست و پنج شب؟ روز سی و دوم ماه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد