انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا
انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا

یکی از داستان های زندگی امام جعفر صادق (ع) را در این جا میتوانید

 

 

 

یکی از داستان های زندگی امام جعفر صادق (ع) را در این جا میتوانید بخوانید 

صدقه، کلید روزی  

 

  

 

هارون بن عیسی می‌گوید: امام صادق علیه السلام به پسرش، محمد، فرمود: 

 

 از پولی که برای مخارج خانه گذاشته‌ایم چه مقدار باقی مانده است؟ عرض کرد:  

 

چهل دینار، فرمود: تمام آنها را به عنوان صدقه به مستمندان بده، عرض کرد: 

 

 (پدر جان!) جز همین چهل دینار چیزی باقی نمانده است، حضرت فرمود:  

 

تمام آنها را صدقه بده! خدای متعال به جای آن خواهد فرستاد، آیا نمی‌دانی هر چیزی  

 

کلیدی دارد و کلید روزی صدقه است؟! 

محمد همه آن چهل دینار را صدقه داد. بیش از ده روز نگذشت که از جایی برای  

 

امام صادق علیه‎السلام چهار هزار دنیار رسید. حضرت به محمد فرمود: 

 

 پسرم! ما چهل دینار به خدا دادیم و او در عوض، چهار هزار دینار به ما داد.(1)  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد