انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا
انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا

عشق دستمال کاغذی به اشک !

دستمال کاغذی به اشک گفت:

قطره قطره‌ات طلاست

یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟

عاشقم!

با من ازدواج می‌کنی؟

اشک گفت:

ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!

تو چقدر ساده‌ای

خوش خیال کاغذی!

توی ازدواج ما

تو مچاله می‌شوی

چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی

پس برو و بی‌خیال باش

عاشقی کجاست!

تو فقط

دستمال باش!

دستمال کاغذی، دلش شکست

گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست

گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد

در تن سفید و نازکش دوید

خونِ درد

آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد

مثل تکه‌ای زباله شد

او ولی شبیه دیگران نشد

چرک و زشت مثل این و آن نشد

رفت اگرچه توی سطل آشغال

پاک بود و عاشق و زلال

او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت

چون که در میان قلب خود

دانه‌های اشک کاشت 

 

  

 

نظرات 2 + ارسال نظر
صدف 28 تیر 1389 ساعت 13:58 http://www.asantabligh.ir

سلام خوبی ! وبلاگ جالبی داری ! عزیزم اگه خواستی یه سری هم به ما بزن.برای تبادل لینک با سایتهای من به این صفحه مراجعه کن http://istgah.asantabligh.com/tabdol1.phpو نیز برای منفجر کردن شمارشگر آمار وبلاگ خودت به این سایتم حتما برو ثبت نام کن و سایتت رو ثبت کن ! مرسی گلمhttp://asanrank.com

اومد رو دیوار دلم دو سه تا خط کشید و رفت
تا اومدم صداش کنم پاش به رکاب رسید و رفت
ردشو پاک کرد نکنه یه وقتی پیداش بکنم
شاید خجالت میکشید نگاه به چشماش بکنم

شعر خیلی ناز و قشنگی بود
مرسی بهم سر زدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد