دیروز در آرزوی امروز و فردا در حسرت آن ثانیه ها رسم عجیبی دارند .
در انتظار آمدنشان سکوت را تجربه می کنیم . پس از عبورشان ماندنشان را فریاد می زنیم و
آنقدر در انتظار آمدن و در حسرت رفتنشان دست و پا می زنیم که حضورشان فراموش می شود..
رویای لحظه های کودکیم در ثروت یک شکلات شیرین و غرور یک تاب سواری ساده خلاصه می شد .
صداقت تقسیم مداد رنگی ها وقتی : قرمز برای تو بود _آبی برای من_زرد برای تو بود_سبز برای
من _ تو ماهی کوچک قرمزی می کشی میان خطوط مبهم کاغذ و دایره زردی بالای سر
آرزوهایمان و من ماهی کوچک تو را میان حوض آبی زندگی رها می کنم تا آرام آرام جان بگیرد.
نگاه کن ! خورشیدی که کشیده بودی در آسمان من چشم گشود .... من پاکن کوچکم را به
زحمت به دو قسمت مساوی تقسیم کرده ام .کاملا مساوی ! تا با هم ابر های بی رحم نامهربانی
را از آسمانمان پاک کنیم .
فاصله آرام آرام قد کشید میان ما و مداد رنگی ها و دنیای ما بی رنگ شد. و من و تو میان بی
رنگی منطقی سرد فراموش شدیم . در انبوه اسکناس های رنگارنگ شکلات شیرین کودکیمان را
گم کردیم و تاب ساده ارزوهایمان زیر غول های آهنی مدفون شد...... و صداقت در تقسیم انچه
داریم!!!!!!
دروغ برای تو _تنهایی برای من _ ثروت برای تو _فقر برای من _ خنده برای تو _حسرت برای من _
منتظر نمانید ...! عشق تمام شده است !
چه عزیز است او که تو او را خواهی ! وربگریزد، او را در راه ، آیی.
طوبی آن کس را که : تو او رایی ! آیا که : تا از ما خود که رایی؟