انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا
انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا

تفاوت دید زن و مرد از نظر ایرونیها !!!

 

 

وقتی یه مرد معتاد میشه : اگه زنش زن بود و به فکر زندگیش بود این بیچاره به این روز نمی افتاد،

بدبختی اینا رو به این روز می کشه دیگه!

وقتی یه زن معتاد میشه: ای وای!!! خاک بر سرش ! بیچاره شوهرش دلش به چی خوشه !

چه جوری اینو تحمل میکنه؟؟



وقتی یه دختر یه کم به خودش میرسه : اوه! اوه ! ننه بابا داشت جمش می کردن!! اینا همش واسه

جلب توجه دیگه!!! اینا دنیا و آخرت ندارن که!!!


وقتی یه پسر تیپ میزنه: چه پسر خوش پوشیه… هزار ماشاا… چه تیپی داره…

میمیرن واسش دخترا !!



وقتی یه دختر از دار دنیا یه دونه دوست پسر  داره :


چی بگم والا!!! حجب و حیا دیگه جا نداره تو این مملکت!! دیدیش … بزا دهنم بسته باشه…



وقتی یه پسر ۱۰ تا دوست دختر داره : بزنم به تخته اینقدر خاطر خواه داره،

خدا وکیلی بهترین دخترا میرن طرفش… ولش نمی کنن که…



وقتی یه آقای محترم!!! خیابون رو با پیست اتومبیلرانی اشتباه می گیره :


لامذهب عجب دست فرمونی داره…



وقتی یه خانم مثلاً یادش بره راهنما بزنه: ترمز وسطیه….


بابا برو آشپزخونه قرمه سبزیتو بپز!!! والااااااا



وقتی تو یه جمع ، آقا پسری سر و زبون دار داره مجلس رو گرم می کنه:


هزار ماشالا!!!!!!! روابط عمومیش بیسته؟؟؟!!!



شرایط بالا برای یه دختر: اوه ! اوه! دختره لوده سبک!!! خانم باش



نظر مادر شوهر در اول زندگی: میبینی شانس ما رو ؟ دختره فقط ۲۰


میلیون جهیزیه آورده ، نمی دونم این پسره شیفته چی این عفریته شد!!!



باز هم همون مادر شوهر: دیگه چی می خواد؟ گل پسرم یه خونه ۴۰


متری تو نقطه صفر مرزی داره، از خداشم باشه ..



تنگ دلم



باردیگر


تمام خستگی ام را

 

در کوچه پس کوچه های یادت


فریاد می زنم


همه نبودن هایت را


با خودم تکرار کنان


زمزمه می کنم

 
و شکوه صمیمی لبخندت را


بر آستان دلتنگی هایم


می آویزم


هرروز


بارها و بارها


بی آنکه خواب نازک پلکهایت را پریشان کنم

 
با ساده ترین واژه عاشقانه


تورا به نام می خوانم


وتو


تمام حسرت نگاه صادقم را


به غربت واژه ها


پیوند می زنی


و مرا در اندوه رخوتناک لحظه های نداشتنت

 
جا می گذاری.....

داستان زیبای پیرمرد عاشق!



پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازشما عکسبرداری بشود تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشد.
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می‌دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی‌شناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی‌داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می‌روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت:
اما من که می‌دانم او چه کسی است..!