با دیدنش امروز رفتم سراغ صندوقچه خاطراتی که تو این دو ماه قفل شده بود
نمی دونم چرا وقتی می بینمش قلبم به تپش می افته ...............
اخه من که می دونم اون اصلا هیچ احساسی نسبت به من نداره پس چرا هول می شم
پس چرا دسته و پامو گم می کنم .... امروز فهمیدم که نه هنوز دوستش دارم نمی دونم
چرا .... چند وقتی است از هم بی خبریم انگار از زندگی بی خبرم انگار چیزی رو گم کردم
اما نمی دونم چی است نمی خوام بگم محبت تو است..... محبتی میان ما در میان نبود
دارم به دنبال جواب می گردم اما هر لحظه که با تو رو به رو می شم کلا تو خودم
گم می شم ...باورم نمی شه لحظه به لحظه داری از م دور می شی
..............................................................................................................
به اندازه تمام این نقطه ها حرف دارم باور کن
بزرگترین درد دنیا دوست داشتن کسی است که میدانی به تو تعلق ندارد...
خیلی سخته این احساس دستپاچگی. خیلیا نمیفهمن...