سوزد دل از برای من و من برای دل امشب امیدوار شدم از وفای دل
عماد خراسانی
نفس درسینه میلرزد زدست دل تپیدنها نگه دردیده میرقصد ز شور وشوق دیدنها
پژمان بختیاری
به تکلّم به تبسّم به خموشی به نگاه می توان برد به هر شیوه دل آسان از دست
کلیم کاشانی
گر ز بی مهری مرا از شهر بیرون میکنی دل که در کوی تو میماندبه او چون میکنی؟
همایی نسائی
هر که در سینه دلی داشت به دلداری داد دل نفرین شده ماست که تنهاست هنوز
ابولحسن ورزی
همچو گل میسوزم از سودای دل آتشی در سینه دارم جای دل
رهی معیّری
دل بیمار مرا هر که گرفتار تو خواست یا رب آزاد نگردد ز گرفتاری دل
دل به راه غمت افتاد خدایا مددی که در این راه ثواب است مددکاری دل
هلالی جغتائی
دلی است در برم از آبگینه نازک تر که گر غبار نشیند بر او شکسته شود
ملک قمی
به هر گل میرسد میبوید این دل نمی دانم که را میجوید این دل؟
همدانی
هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست دل افسرده غیر از آب و گل نیست
وحشی بافقی
به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام دل تو را میطلبد دیده تو را میجوید
صائب تبریزی
آن که از درد دل خود به فغان است منم و آنکه از زندگی خویش به جان است منم
هلالی جفتائی
دل خون شد از امید و نشد یار یار من ای وای بر من و دل امیدوار من
هلالی جفتائی
به فغانم از دل و تن دل وتن مگو دو دشمن دل سخت بی حیائی تن سست پرگناهی
حبیب یغمایی
از دل من به کجا میروی ای غم دیگر؟ تو که هـــر جـا روی آخر به برم باز آئی
نظام وفا
دل دشمن به تهی دستی من میسوزد برق از این مزرعه با دیدۀ تر میگذرد
صائب تبریزی
در مجلس خود راه مده همچو منی را که افسـرده دل افسـرده کند انجمنی را
مخلص هندوستانی
رفتی ولی کجا! که به دل جا گرفته ای دل جای تست گر چه دل از ما گرفتهای
علی اطهری
چون کرد قصد سوختنم چشم مست او آتـش ز دل گرفتــم و دادم به دست او
نقی کمره ای
غافل مشــو ز پـــــاس دل بی قـــرار مـــن کاین مرغ پرشکسته قفس هاشکسته است
صائب تبریزی
تمام مشکل عــــالم در این گــــره بــــاشد چـــو دل گشــاده شــود مشکلی نمیماند
صائب تبریزی
ای که گویی دست بردل نه مکن بی طاقتی می نهـادم دست بر دل گر دلی میداشتم
صائب تبریزی
زاهد نیم به مهره گل مشورت کنم تسبیح استخارة من عقدة دل است
صائب تبریزی
این لطافت که تو داری همه دلها بفریبد وین بشاشت که تو داری همه غمها بزداید
سعدی
به غیر دل که عزیز و نگاه داشتنی است جهان وهرچه درو هست واگذاشتنی است
صائب تبریزی
تو اهل صحبت دل نیستی چه میدانی که سر به جیب کشیدن چه عالمی دارد
صائب تبریزی
دل رم کردة ما را به نگاهی دریاب این چه صیدی است که دائم به سر تیر آید
صائب تبریزی
دل چه تلخی های رنگارنگ ازآن دلبرکشید قطرة خونی چه دریاهای خون برسرکشید
صائب تبریزی
شکست شیشة دل رامگو صدایی نیست که این صدا به قیامت بلند خواهد شد
صائب تبریزی
عالم تمام یک گل بی خار میشود دل را اگر ز کینه مصفا کند کسی
صائب تبریزی
نشد یک لحظه از یادت جدا دل زهی دل، آفرین دل، مرحبا دل
لاهوتی
یک دل به سینه دارم و یک شهر دلستان بازار من ز گرمی سودا شکسته است
هادی رنجی
ای که بر زاری دل میکنی انکار بیا گوش بر سینة من نه بشنو زاری دل
جامی
به موئی بسته صبرم نغمة تاراست پنداری دلم از هیچ میرنجد دل یار است پنداری
ملک قمی
بی توصدجادلم ازداغ شکایت ریش است این قدرهست که صبرمزشکایت بیش است
بیاضی
دل را به کف هر که نهم باز پسآرد کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
پژمان
بترس ازتیرآه من که چون شدگرم نالیدن دل دیوانة من دوست از دشمن نمی داند
آصف خان
آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم
رهی معیّری
زاریم دیدی و آن قدر تغافل کردی که خبر دار ز حال دل زارم نشدی
گلچین معانی
باز هم مهر تو میپرورم اندر دل تنگ گر چه عمری به تو دل بستم و یارم نشدی
گلچین معانی
آن دل که پریشان شود از نالة بلبل بر دامنش آویز که با وی خبری هست
عرفی شیرازی
برون آی از دلم ترسم بسوزی از این آتش که بر جان دارم از تو
میروالهی قمی
بشکن دلم که رایحة درد بشنوی کس از برون شیشه نبوید گلاب را
اسرار سبزواری
کرامت کن درونی درد پرور دلی در وی درون درد و برون درد
وحشی بافقی
زین پس تو و من من وتو زین پس یک دل به میــان مـا دو تــــــن بــس
نظامی