انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا

انقدر دوستت دارم که بعضی اوقات یادم می رود تو دوستم نداری....

شـــــــــــــــــــــکرت خـــــــــــــدایا

می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم ....

 

 

نمی دونم چرا حتی با خودم هم قهرم واژه ها را گم کردم ...به دنبال مقدمه ای هستم  

 

تا شروع کنم به حرف زدن ... به دنبال بها نه ای هستم تا اشک باران کنم خاطرات را  

  

برای ادامه دادن کم اوردم حتی در گفتن حرف کم ارودم نتونستم حرف دلم را بگم  

 

با خودم سر جنگ دارم چرا نمی تونم کاری رو درست انجام بدم مگر گفتن حرف دل  

 

چقدر جرات می خوات که نتونستم بهش بگم شاید خیلی ضیعیف شدم اره شاید هم  

 

ترس دارم از اینکه حرف دلم را بشنونه خوب مگه چی میشه ................................. 

 

دلم کم اورد در دوست داشتن ، در شناخت ، در مقاوت کردن ، خیلی زود پیر شد  

 

ها ها ها ها ها ها .........این دل بود یا کاه فکر نمی کردم به این زودی از پا در بیاد  

 

 

 

خوش به حال دل اون چه قوی بود حتی خراشی هم پیدا نکرد ....فکر کنم خیلی بی ارزش بودم 

 

یا شاید هم اونقدر ارزش نداشتم که بتونم جای برای خود مهیا کنم  باتمام احساساتم جلو 

 

رفتم و با تمام احساساتم خورد شدم ..... غرق شدم 

 

 

 

شنا بلد نیستم ... می دونم که دوام نمی یارم ، سرد  است خیلی آب هم با من بی وفایی  

 

می کنه یخ بسته ...... تمام وجودم احساس سرمای عجیبی می کنم چقدر  

  

تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــهام

 

این نبود حقم باور کن خدا این نبود حقم  

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
ندارد 17 بهمن 1390 ساعت 13:25

تو بیش تر آن دوست داشتنی هستی که حتی خودت هم فکر نمی کنی اما یک چیز را هیچ وقت از یاد نبر که زندگی هر لحظه آن یک تجربه جدید است باید از آن آموخت.

زیر چتر آبی 17 بهمن 1390 ساعت 20:30 http://dmm.blogsky.com

سلام
سپاسگزارم از اینکه به زیر چتر آبی آمدید.
ببخشید من شما را می شناسم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد